شروع فصل اول
جلوی آینه قدنمای اتاق آنی ایستاده ام و در حال خشک کردن موهایم با سشوار هستم. بلاخره آنی حاضر شده بود که تن به ازدواج بدهد و از زره حمایتی پدر خارج شود. در هر حال پدر همیشه در خانه مدافع آنی بود و باور داشت او نابغه است زیرا استعداد سرشاری در ریاضیات دارد. و من چون از درس ریاضی گریزان بودم، همیشه خنگ و بی استعداد به حساب می آمدم.
تمام دوران کودکی ام، هر بار که با نمره تک در ریاضی به خانه بر می گشتم، با خط قرمز پدر روبه رو می شدم، او می گفت:"وجودت را نادیده گرفته ام و دورت را با خط قرمز کشیده ام تا کنار بگذارمت. این حرف را می زد تا به قول خودش تلنگری به من بزند و مرا به تلاش بیشتر وادار کند. البته حساب تنبیه های بدنی ام هم جداگانه بود.
و من همیشه مانده بودم این خط قرمز لعنتی چه چیزی را از من گرفته بود؟ که هر بار از محبت ها، هدیه ها و حتی بوسه هایی که گاه و بیگاه، ناگهانی روی صورت و پیشانی آنی خواهر بزرگترم می خورد، مرا جدا می کرد....
طراحی و پیاده سازی :