برشی از کتاب:
بالای کوه آن سوتر از آسمان زمینی است به وسعت دریا، سبز و بی انتها و پر از گل های زیبا و معطری که دل هر بیننده ای را می رباید.
مادر مانند همیشه در حال دوشیدن شیر گوسفندان است و من با شادمانی به سمتش می روم .....
نسیم خنکی موهای از ته تراشیده شده سرم را نوازش می دهد و من با همان عرقگیر چرک مرده ای که دو سه سایزی از من بزرگتر است روی چمنزار دراز می کشم و از دور نگاهی به خانه ییلاقی مان می اندازم. پرتو نور خورشید چشمانم را می آزارد لحظه ای دست هایم را سایبان چشم هایم قرار می دهم تا مانع ورود اشعه خورشید به چشم هایم شود و بار دیگر از دور به خانه چوبی ییلاقی مان چشم می دوزم .
از فکر این که باید امسال همراه پدر و برادران ناتنی ام برای رفتن به مدرسه به خانه ی روستائی مان برگردیم دلم می گیرد. دل کندن از مادر برایم دشوار است و از طرفی اصلا دلم نمی آید او را در زمستانِ سختِ پر برفِ ییلاق تنها بگذارم.
اما مادر مانند همیشه ذهنم را می خواند و لبخندی می زند و می گوید:
نگران من نباش، من از عهده ی تمام کارهایم بر می آیم.
و بعد در حالی که چشم های مهربانش را به من می دوزد می گوید:
طراحی و پیاده سازی :