متین .....
"بوبوج جان مامانم صدام میکنه من باید برم"
بوبوج یکی از سرهایش را به علامت تایید تکان داد. پرهای نارنجی و زردش را باز کرد و با یک پا اول پرید و بعد در آسمان به پرواز در آمد.
متین دستش را روی صورتش قرار دادو موهای سیاه و کوتاهش را کنار زد، چشمان ریزش را ریزتر کرد و رفتن بوبوج را در آسمان نگاه کرد بعد دستان کوچکش را به علامت خداحافظی به بوبوج نشان داد.
طراحی و پیاده سازی :