آن چه که من نساخته ام «من» نیستم.
من آنم که خود می سازم.
یک «من» برایم غریبی میکند، همچون وزنه ی سنگین و نتراشیده ایست که بر دوش من گذاشته اند. وقتی که می ایستم، وقتی که می نشینم و حتی وقتی که دراز می کشم؛ به من الحاق شده و من زخمی جاذبه هایم...
«دیگر توان ایستادن نیست در من
جای من عمری ناتوانی زیست در من
تن میل ماندن دارد و جان میل رفتن
تن کیست در پیراهنم؟ جان کیست در من؟»
طراحی و پیاده سازی :